گروه جهاد و مقاومت مشرق - روزنامه کیهان در صفحه فرهنگ مقاومت امروز خود این خاطرات را به چاپ رساند.
حلقه ازدواج
يک بار از بلندگوی مسجد محلهمان صدایی در فضا پیچید که:
-«به جبهه کمک کنيد.»
به حلقه ازدواجم نگاه کردم و فکری از ذهنم گذشت...
***
به او گفتم:
- «امروز میخواستم برای کمک به جبهه حلقه ازدواجم رو اهدا کنم؛ ولي چون شما نبوديد بدون اجازه اين کار رو انجام ندادم.»
او با لبخندی گفت:
- «مسئلهای نيست، حتی میتوانی حلقه رو به خودم بدهي تا ببرم منطقه؛ يا هر وقت دیگه که اعلام کردند خودت اين کار رو انجام بدهی.»
آن روز فهمیدم که ماديات هیچ ارزشی برای مرد زندگیام ندارد.
***
خاطرهای از شهید قنبر حمزوی گوارشک
راوی: همسر شهید
تنها خرید ما
از همان اول، زندگی مشترکمان را ساده شروع کردیم؛ تنها یک بلوز و دامن برای من خریدیم و یک کت و شلوار هم برای او.
هیچ چیز دیگری در زندگی ما جای نداشت. حرف و حدیث اقوام زیاد بود و رسم و رسومات هم زیادتر...
اما من و مرتضی نه به حرف و حدیثها اهمیت میدادیم و نه به رسم و رسومات. دوست داشتیم تنها خودمان برای زندگی مشترک تصمیم بگیریم.
این بود که راحتی و سادگی را به هر چیزی ترجیح دادیم...
***
خاطرهای از شهید سید مرتضی آوینی
راوی: همسر شهید
هر چیزی رسم و رسومی داره
در روستای محل زندگیمان رسم بر اين بود که عروس را تا چند روز روي تختي کنار داماد مینشاندند و زنان و دختران روستا به ديدن آنها میآمدند.
***
آب، آينه و قرآن را در برابر عروس و داماد گذاشتم. محمد قرآن را گشود و چند آیهای خواند؛ آن وقت عروس را تنها گذاشت و از خانه بيرون رفت.
***
گفتم :
- «هر چیزی رسم و رسومی داره؛ بيا کنار همسرت بنشين تا مردم نگويند چرا رفتار داماد اين طور است.»
اما محمد گفت:
- «من اين رسم و رسومات رو قبول ندارم. یک بار ممکنه سرم رو بلند کنم و چشمم به نامحرم بیفتد؛ تا وقتی که اینها توی خانه باشند بیرون میمانم.»
بالاخره همه که رفتند محمد به خانه آمد و کنار همسرش نشست.
***
خاطرهای از شهید محمد طاهری
راوی: صدیقه شیرمحمدی
آب، آينه و قرآن را در برابر عروس و داماد گذاشتم. محمد قرآن را گشود و چند آیهای خواند؛ آن وقت عروس را تنها گذاشت و از خانه بيرون رفت.
منبع: کیهان